سلام بچه ها...
خوبین؟
دلم گرفته فردا روز ولنتاینه...روز عاشقا...
این روز رو به تمام دوستای گلم مخصوصا شما مهربونای خودم تبریک می گم...امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه...
دلم پر از گلایه ست اما.......
اما ترجیح می دم سکوت کنم و هیچی نگم ...
دعا کنید حالم از این بدتر نشه و با گذر این روزا دلم آروم بگیره و اشکی از چشام دیگه نیاد پایین...
این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه...
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه...
اما من برعکس این شعرم...این روزا من دل میشکونم...
من بی خیال همه ام..
منم که میرمو تنهاش میذارم...
منم که نمی خوام کسی تو زندگیم باشه...
هرکی که دوسم داشتو از خودم رنجوندم...
آخه وقتی میدونی فایده ای نداره
طرف نمی فهمتت...
نمی تونه درک کنه حرفاتو...
وقتی میدونی اونم میره...
اونم دروغ میگه...
همون بهتر که تنهاش بذاری...
اولش خیلی سخته اما بعدش راحت میشی...
آزاد میشی...
من هنوزم نمی دونم تو این چند روز چه مرگمه فقط می دونم دلم گرفته...
حالم خوب نیست...
اما نه... من باید حالم خوب شه...
ولی...
آخه چجوری؟
خودمو درگیر درس کردم...
یه درسی به نام آرشیکد که برنامست و باید یادش بگیرم واسه طراحی پروژه هام بدرد بخوره...
دیروز رفتم پیش یکی از دوستام به نام فاطمه امانت...قراره با صد تومن این برنامه رو یادم بده...
دیروز که بد نبود...
هر روز ساعت ۵ تا ۶ونیم عصر میرم پیشش که یادم بده...
امیدوارم که خوب یاد بگیرم...
میخوام غم و غصه هامو بیخیال باشم میخوام به چیزای خوب فکر کنم
این ترم ترم ۸ مهندسی معماریمه...ترم بعدی هم ترم آخرمه...
من تو دانشگاه آزاد آبادان درس می خونم اینارو واسه کسایی میگم که نمی دونن من کیم...اسم من سولمازه ...۲۳ سالمه...بچه آبادانم...این روزا خیلی تنهام...
اما تنهاییمو دوست دارم یعنی باید دوست داشته باشم...برای ادامه راه باید امید داشته باشم....یه زمانی خیلی اعتماد به نفس بالایی داشتم اما حالا انگار دیگه اون سولی نیستم...من برای زندگیم هدف بزرگی داشتم...اما حالا احساس میکنم هدفی ندارم...
شاید اگه باز بخوام بی خیالی طی کنم....بشه برگردم به اون روزا که هدف داشتم امید داشتم...اعتماد به نفس بالایی داشتم...
از خدا میخوام کمک کنه که برگردم به همون روزام که کسی نبود که دلمو بشکونه جز خودش هیشکیو تو دلم راه نمی دادم خدا جونم خودت می دونی چقدر دوست دارم می دونی که غیر تو کسی و ندارم پس کمک کن که آدم شم...بشم بنده خوب خودت همونی که جز تو کسی و تو دلش راه نمی داد میگفت فقط و فقط خودت...دوست واقعیم تو بودی یادته خدا جونم؟یادته چه گریه هایی سر سجاده نمازم می کردم یادته چطور با تو درد و دل می کردم یادته چقدر وابستت بودم؟ای بابا مگه میشه یادت نباشه...خدا کمک کن بشم همونی که بودم که نمازش قضا نمیشد که مهربون بود نه سنگدل...همونی که بهت توکل می کردو میرفت امتحان بده میرفت که کارشو انجام بده...همیشه اسم خودت رو زبونش بود نه هیچ کس دیگه آره خدا جون منو آدم کن من خیلی ازت دور شدم می دونم اما از امروز می خوام برگردم خدا جونم کمک کن...
الهی به امید تو...
بچه ها شرمندتونم به مولا ...ببخشید این همه حرف زدم ولی بدونید من خدایی داشتم که رفیقم بود ...یه روز به دوستم گفتم خدا منو فراموش کرده دیگه دوسم نداره...اون گفت این چه حرفیه که تو میزنی اون همیشه هواتو داشته و داره و خواهد داشت...این تویی که فراموشش کردی این تویی که باید برگردی راستش حق با اون بود خدا ما آدما رو خیلی دوست داره اما این ماییم که یه وقتایی اونو از یاد می بریم...
مراقب مهربونیاتون باشید
شمارو به خدا میسپارم...
بوووووووووووووووووووس بابای...